درد دل های من

بدون تو تنهایی سخته

عشق پاک

دیشب تا حد خودکشی رفتم اما یادم اومد از اون روزی که بیخودی خودکشی کردم

 بابام توی هوای سرد اومد باهام بهداری

 وقتی معدمو شست وشو میدادن نذاشتم بابام بیاد

 چون روی نگاه کردن بهش نداشتم اون شب وقتی بابام دید منو میبرن توی امبولانس که  دست و پاش میلرزید یادم اومد از اولین بیمارستانم که بابام وقتی دیده بود من اعزام مشهد شدم فشارش رفته بودبالا

 یادم اومد از حرفای داداشalirezaکه گفت ابجی اینجا دنیای مجازیه ارزش نداره که زندگیتو خراب کنی و یادم 

اومد از حرفای داداش احمدم که گفته بود

تو که باباتو دوست داری اونم دوست داره اگه بلای سرت بیاد اونم نابود میشه

ویادم اومد از حرفای مرتضی

 که گفت اگه به خاطر من دست به خودکشی بزنی برام هیچ ارزشی نداری  حالا موندم تا به مرتضی هم ثابت کنم دوستش دارم گرچه اون دیشب گفت حالم ازت بهم میخوره اما من همیشه دوستش دارم دیشب خیلی فکر کرم درسته دیشب خیلی عصبانی بودم

اما وقتی اروم شدم نشستم به حرفاشون فکر کردم

همین جا از داداش احمدو داداشalirezaو مرتضی ممنونم که باهام حرف زدن و شرمنده ام که دیشب داداشalirezaو داداش احمدو نگران کردم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:,ساعت 8:55 توسط زهر | |


آخرين مطالب
» داستانی با کفش قرمز.....
» دوست دارم که.........
» درد دل های من
» تست عشق
» فال شما به زبان طنز
» داستان کوتاه دختر اعدامی
» تا ابد دوست دارم
» مزار تنهایی ابدی
» حرف دلت رو بزن
» حکایت شیری که عاشق آهو شد
» فقر
» نظر جالب یک ریاضیدان در باره زن ومرد
» استخدام با حال
» یادت هست
» تا اخر باهمیم
» قلب هدیه (تقدیم به بهترینم)
» تقدیم به همی زندگیم زهراجججججووووووننننمممممممم
» داستان جالب عشق و هم دلی

Design By : RoozGozar.com